آمد اما بی صدا خندید و رفت …
سپتامبر 14, 2015 مجله ادبی 1,718 Views
شعر عاشقانه:
آمد اما بی صدا خندید و رفت …
لحظه ای در کلبه ام تابید و رفت …
آمد از خاک زمین اما چه زود …
دامن از خاک زمین برچید و رفت …
دیده از چشمان من پنهان نمود …
از نگاهم رازها فهمید و رفت …
گفتم اینجا روزنی از عشق نیست …
پیکرش از حرف من لرزید و رفت …
گفتم از چشمت بیفشان قطره ای …
ناگهان چون چشمه ای جوشید و رفت…
گفتمش من را مبر از خاطرت …
خاطراتش را به من بخشید و رفت…
منبع : smartstart.ir